مجلس بر پا شد، هارون وارد گردید و در صدر مجلس در محل رفیع و بالائی نشست، لشکر و حشم و درباریان هم جمع بودند تا خلیفه لب به سخن باز کند و مثل همیشه مطالبی را بیان نمایید. ناگهان بهلول وارد شد، نگاهی به اطراف مجلس انداخت و بسوی خلیفه حرکت کرد، رفت و در صدر مجلس نشست، هارون از رفتار بهلول سخت نگران شد و تصمیم گرفت تا او را در جمع سبک کند پس نگاهی به بهلول کرد و چشمش را به جمعیت انداخت و با یک وارسی به بهلول گفت، حاضری جواب های مرا بدهی؟
بهلول در جواب گفت:اگر شرط کنی و مثل همیشه به قولت پشت پانزنی و از عمل به قولت سر بازنتابی حاضرم.
هارون گفت: اگر جواب معمای مرا خیلی سریع و فوری بگوئی یکهزار دینار زر سرخ به تو هدیه می کنم و اگر در جواب عاجز ماندی دستور می دهم تا ریش و سبیل تو را بتراشند و بر الاغی سوارتکنند و در کوچه و بازار شهر با رسوائی بگردانند.
بهلول گفت : تو خوب می دانی که من به زر احتیاجیندارم ولی با یک شرط حاضرم جواب معمای تو را بدهم.
هارون گفت: ان شرط چیست؟
بهلول جواب داد: اگر توانستم جواب معمایت را بدهم باید دستور دهی مگسها مرا اذیت و ازار ندهند.
هارون لحظه ای سر بزیر انداخت و گفت: این کارغیر ممکن و محال است و مگس ها مطیع فرمان من نیستند تا به من گوش بدهند و تو را نیازارند.
بهلول گفت:پس، کسی که با این قدرت و لشکرو حشم در مقابل مگس هائی ضعیف اینچنین عاجز است انتظاری نمی توان داشت.
اهل مجلس بر عقل و جرات بهلول متحیر شدند،هارون در مقابل جواببهلول از رو رفت و سخت در فکر فرو رفت،بهلولنگاهی به حاضرین کرد ونگاهی هم به چهر ی غضب الود هارون نمود، از چهره هارون فهمید که او در فکر است که به صورتی تلافی و جبران کندپس به دلجوئی هارون پرداخت و گفت:
من حاظرم بدون شرط جواب معمای تو را بدهم.
هارون پرسید:این چه درختی است که دوازده شاخه دارد و هر شاخه اش سی برگ دارد و یک روی هر برگش روشن و روی دیگرش تاریک است؟
بهلول سریع جواب داد:
این درخت سال و ماه و روزو شب است بدلیل اینکه هر سال دوازده ماه و هر ماه سی شبانه روز است که نصفه ان روز و نصف دیگرش شب است.
هارون گفت افرین بر تو،جوابت صحیح است و حاضرین نیز به تحسین وتشویق بهلول پرداختند.
نظرات شما عزیزان: